تاريخ : 14 خرداد 1392 | 4:3 | نویسنده : مصطفی گنجی

تفاوت نمي کند خوب و بد هم ندارد، خاصيت خاطره اين است، وقتي به يادش مي آوري دلت مي گيرد، آخر هر خاطره ايي غمي در دلش نهان دارد، وقتي مي ايد چنگ مي زند حمله مي کند مثل قوم مغول ويران مي کند. بهم مي ريزدت، دلتنگ مي شوي، بگذار دلت گاهي بگيرد چشمت گاهي بگريد اصلا دلي که تنگ و گشاد نشود، دل نيست، سنگ مي‌شود سفت مي شود.
چشمي که اشک نريزد، خشک مي شود خشن مي شود، نگذار دردش را فرو بخورد. عادت نکني به قورت دادن بغضت، زندگي است ديگر. هميشه که همه رنگ‌هايش جور نيست همه سازهايش کوک نيست بايد ياد گرفت با هر سازش رقصيد حتي با ناکوک ترين ناکوکش، اصلا رنگ و رقص و ساز و کوک را فراموش کن، حواست باشد به اين روزهايي که ديگر برنمي گردد، به فرصت هايي که مثل باد مي آيند و مي روند و هميشگي نيستند، به اين سالها که به سرعت برق گذشتند، به جواني که رفت، ميانسالي که مي رود، حواست باشد به کوتاهي زندگي، به تابستاني که رفت ، زمستاني که دارد تمام مي شود کم کم، ريز ريز، آرام آرام، نم نمک...زندگي به همين آساني مي گذرد. ابرهاي آسمان زندگي گاهي مي بارد گاهي هم صاف است، بدون ابر بدون بارندگي. هر جور که باشي مي گذرد، روزها را درياب. نگران هم نباش روزگار يادت مي دهد با ناکوک ترين سازش چطور برقصي....



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 4
موضوع : | بازدید : 2120
برچسب ها :